آزادگی و ساده زیستی در زندگی شهید مدرّس

صفحه نخست

ايميل ما

آرشیو مطالب

لينك آر اس اس

عناوین مطالب وبلاگ

پروفایل مدیر وبلاگ

طراح قالب

:: صفحه نخست
::
ايميل ما
::
آرشیو مطالب
::
پروفایل مدیر وبلاگ
::
لينك آر اس اس
::
عناوین مطالب وبلاگ
::
طراح قالب

::مقالات
::حجاب و عفاف در آثارشعرا و نویسندگان
::جايگاه مناظره و مباحثة ارزش‏مند در نهضت آزادانديشي
::مسألة شرّ در نگاه فلسفي امام سجّاد ( ع )
::پیامبر ( ص ) و عدالت اجتماعی
::پیامدهای تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی در امور آموزشی زنان
::سیره عملی پیامبر (ص) در اخوّت اسلامی
::ادبیّات میراث دار ارزش های اخلاقی و اجتماعی
::گلایه ها و شِکوه های ملّا محمّد تقی ناهیدی
::نقش رهنمودهای امام خمینی (ره) در پیوند عاشورا و قیام 15 خرداد
::انسان در منابع اصيل اسلامي ( قرآن و حديث )
::داستان شراره های گل
::ابوتراب جلی
::اسراف و تبذیر از منظر امام علی (ع)
::اصطلاحات قرآنی در ارتباط با الگوی مصرف
::اصلاح الگوی مصرف در بیان شاعران
::اقتصاد سالم از دیدگاه قران و ائمه اطهار
::الگوهاي رفتاري و اخلاقي از ديدگاه قرآن و پيامبر (ص)1
::امام علی(ع)، دشمن شناسی و دشمن ستیزی
::امنیت پایدار و آرامش روانی جامعه در قرآن
::اندیشه شیعی و جهانی شدن حکومت اسلامی
::تسبیح موجودات در نهج البلاغه
::اندیشه های اجتماعی و انسانی در شعر هوشنگ ابتهاج و قیصر امین پور
::جایگاه رستاخیز در اشعار شاعران ایران
::تأثیر قرآن و احادیث در دیوان شهریار
::عرفان سعدی در بوستان
::بحر طویلی در ترغیب و ترویج فرهنگ وقف در بین اقشار جامعه
::خرافه شويي در آثار استاد مطهّری
::معناشناسی «فتنه» در قرآن
::ديدگاه قرآن به نقش زن در جامعه و تاريخ
::تأثير قرآن در سلوک فردی و اجتماعی
::تأثير قرآن بر شعر تعليم
::جایگاه پیامبر اعظم (ص) در ادبیّات معاصر فارسی
::سیره ی حکومتی و سیاسی پيامبر اعظم (ص)
::اندرزهای حکیمانه ی رودکی
::اقدامات امیرکبیر در صنعتی کردن ایران و مبارزه با استعمار اقتصادی
::الگوبرداری نسل جوان از قرآن و سیرۀ معصومین
::داستان کوتاه و روی کرد نویسندگان زن شهرستان دزفول به آن
::نقش و موقعیّت زن در سیرة نظری و عملی پیامبر اعظم ( ص )
::نقش شاعران و نویسندگان در معرّفی و تعمیق منازعه ی مشروطه و مشروعه
::انفاق و روزی حلال در قرآن و احادیث
::تبیین توان مندیها، فرصت ها و تهدیدات آموزش عالی در توسعه ی فرهنگی ـ اجتماعی ایران و کشورهای منطقه
::ائمّۀ اطهار تجلّی بهترین الگوی مصرف
::حمایت های حاج ملّاعلی کنی از فقرا و ایتام
::شیوه های عملی امر به معروف و نهی از منکر در رفتار ائمّه و استفاده از آنها در سالم سازی فضای فرهنگی، رشد آگاهی ها و فضایل اخلاقی
::عوامل همگرا و واگرا در اتّحاد ملّی و انسجام اسلامی
::خشونت خانوادگي، زمينه، عوامل و راهكارها
::معيارهاي تميز حق و باطل در قرآن كريم
::تربيت اجتماعي در سيرة معصومين ( ع )
::زنان نامدار شیعة عصر رضوی ( ع )
::نقش پیامبر ( ص ) در پیدایش نهضت آزاد اندیشی
::مدنیّت و مفهوم آن از دیدگاه پیامبر اسلام ( ص )
::جانبازان شیمیایی
::چشم انداز زن ایرانی و پژوهش در قرن بیست و یکم
::سیره ی فرهنگی و اجتماعی امام رضا (ع)
::عشق و محبّت از ديدگاه عرفای معاصر
::نامه ای به امام رضا (ع)
::نوآوری قرآن کریم در موضوع عصمت پیامبران و مقایسه ی آن با تورات
::بررسی جریان داستان کوتاه پس از انقلاب
::علی بن مهزیار اهوازی و ارتباط او با امامان هم عصرش
::شب عاشورا
::آزادگی و ساده زیستی در زندگی شهید مدرّس
::حقوق اجتماعی زنان از منظر قرآن
::تشويق به انديشمندي و تبيين آزادي بيان در چهار چوب قانون
::جايگاه مناظره و مباحثة ارزشمند در نهضت آزادانديشي
::انتظار و نشانه هاي ظهور
::جهاني شدن و ظهور
::ورزش از دیدگاه قرآن و احادیث و جایگاه فعلی آن در
::جایگاه زن در سیره و کلام پیامبر اعظم ( ص )
::رسالت استاد مطهّري در جنبش عدالت خواهي
::وضعیّت اجتماعی زن ایرانی از قرن 19 تا امروز و وظیفه ی او در جامعه ی معاصر ایران
::مستندات قرآنی و روایی انسجام اسلامی و برائت از مشرکین
::نقش زبان و ادبيات فارسي در اتّحاد ملّي و انسجام اسلامي
::وحدت اسلامی از دیدگاه قرآن و ﺷﺄن نزول و نقش آیات در انسجام اسلامی
::زبان فارسی و وحدت ملّی و انسجام اسلامی
::زبان و ادب فارسي، سند هويّت ملّي
::بررسي حقوق زنان در اسلام و كشورهاي صنعت
::سوره ی بقره در نثر عرفانی ایران
::سیره و سلوک امام علی (ع) در برخورد با مخالفان
::شیوه های عملی امر به معروف و نهی از منکر در رفتار ائمّه
::قرآن و عترت (ع) و فمینیسم
::نماز در آثار نثر عرفانی ایران
::گزیده ی چند داستان کوتاه، خاطره، نمایش نامه و فیلم نامه از دفاع مقدّ
::عشق و انديشه ي امين پور در « بي بال پريدن »
::جایگاه رستاخیز در اشعار شاعران ایران
::مباني فقهي ـ حقوقي مرتبط با مسايل اقتصادي، اشتغال و استقلال مالي زنان
::سوره ی بقره در نثر عرفانی ایران
::نقش اخلاق اسلامی در تعاملات اجتماع
::وحدت امّت اسلامی از نظر امام سجّاد (ع) و ارتباط آن با دیدگاه محقّقان دین در عصر حاض
::فرهنگ ايراني
::اندیشه های میرزای نائینی در کتاب تنبیه الامّه و تنزیه الملّه
::تجلّی قرآن در آینه ی اشعار استاد بهزاد
::شیوه های الگوبرداری نسل جوان از سیره علمی و عملی عالمان دین
::معيارهاي تميز حق و باطل در قرآن كريم
::مصادیق نوآوری و شکوفایی از منظر قرآن کریم
::نقش زن در تحکیم خانواده با تکیه به رفتار حضرت فاطمه (س) در زندگی خانوادگی و نمونه ای از اشعار فارس
::نوآوری در راهکارهای تبلیغی مباحث مهدویّت در جامعه و جهان معاصر
::شناخت توسعة فرهنگي از نگاه امام علي (ع) در نهج البلاغ
::امام حسين (ع) احياگر سياست پيامبر (ص
::مفاهيم اجتماعي در شعر معاصر و كهن
::قیام عاشورا، امر به معروف و نهی از منکر
::نماز و نیایش
::نقش نماز در ارتقاء ساختار اخلاقی انسان ها
::جایگاه قرآن کریم و آموزه های اهل بیت (ع) در تفکّر جهادی
::بررسی علل شیوع ضدّ ارزش ها از دیدگاه امام علی (ع) در نهج البلاغه
::قرآن و بهداشت تن و روان
::نماز از نظر قرآن، پیامبر (ص) و ائمّه اطهار (ع)
::مضامین قرآن در دیوان صباحی بیدگلی
::قیام عاشورا، امر به معروف و نهی از منکر
::نقش نماز در ارتقاء ساختار اخلاقی انسان ها
::دیدگاه حضرت علی (ع) در تفسیر قرآن
::بازتاب مسایل اجتماعی در اشعار شاعر معاصر ابوتراب جل
::حضرت فاطمه (س) و حضرت زينب (س) بهترین الگوی زنان جهان
::کرامت و عزّت انسانی، سعادت و کمال در نهج البلاغه
::جایگاه قرآن کریم و آموزه های اهل بیت (ع) در تفکّر جهاد
::نقش تعلیم و تربیتی شادی در انسان از دیدگاه قرآ
::رباعی
::سیمای پیامبر ( ص ) در کلّیّات سعدی شیرازی
::پيشگامان و مناديان وحدت در جهان اسلام ، سيّد جمال‌الدّين اسدآبادي
::نهضت پاسخ گويي از ديدگاه قرآن
::همسر آزاري و خشونت خانواده
::« عدالت و ارزش‏هاي انساني در عصر جهاني شدن »
::مهدويّت در قرآن ، احاديث و ادعيّه
::کارکرد معارف قرآنی در امثال و حکم ایرانی
::« انسجام اسلامي وعدم پذيرش سلطة بيگانگان »« انسجام اسلامي وعدم پذيرش سلطة بيگانگان »
::زن ، حقوق و جايگاه اجتماعي آن در اسلام
::ویژگی های بارز شهید ثالث
::رسالت استاد مطهّري در جنبش عدالت خواهي
::قرآن، سیره نبوی، ائمّه اطهار و بزرگان دین در حمایت، ترویج و ترغیب
::قرآن، سیره نبوی، ائمّه اطهار و بزرگان دین در حمایت، ترویج و ترغیب
::بررسی و نقد ترجمه های منظوم قرآن به فارسی
::کتاب ها


تمام لينکها تماس با ما


نويسندگان :
:: زهرا خلفی

آمار بازديد :

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 1373
بازدید کل : 110712
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1







پيام مديريت وبلاگ : با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به وبلاگ من زهرا خلفی خوش آمديد .لطفا جهت ترویج هرچه بهتر دین مبین اسلام و آشنایی جوانان عزیز میهن اسلامی با قرآن و اهل بیت و همچنین کتاب و مقالات چاپ شده این وبلاگ را به دوستان خود معرفی کنید.همچنین برای هرچه بهتر شدن مطالب اين وبلاگ ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد .


آزادگی و ساده زیستی در زندگی شهید مدرّس

باسمه تعالی

مقدّمه :

هر قدر که از تجمّلات و تشریفات کاسته شود ، به همان اندازه بارها سبک تر به مقصد خواهند رسید . از آنجا که گفته اند « سبک بار مردم سبک تر روند . » پس تقیّد به عادت و رسوم عرفی در نشست و برخاستها ، در رفت و آمدها ، در معاشرت ها ، در لباس پوشیدنها و امثـال اینهـا بار زنـدگی را سنگیـن و آهنـگ حـرکت را کند می کند . در مقام توصیف پیامبـر ( ص ) گفته اند « کان صَلّی اللهُ عَلَیهِ و آله خَفیفُ المَؤونَه » یعنی رسول اکرم ( ص ) کم خرج بود و با اندک به سر می برد . علی ( ع ) که خلیفة مسلمانان بود ، شیرینی او خرما و لباسش کرباس بود .

استاد شهید مرتضی مطهّری در بحث زهد و آزادگی چنین می گوید : دلبستگی نداشتن شرط لازم آزادگی است امّا شرط کافی نیست . عادت به حداقل برداشت از نعمت ها و پرهیز از عادت به برداشت زیاد ، شرط آزادگی است .

دلا ! راه تو پر خـار و خسـک بـی                       گـذرگـاه تـو بـر اوج فلـک بی

گـر از دستـت برآیـد پوست از تن                       برآور تا که بارت کمتر ک بی

                                                                                                   «  بابا طاهر »

گاندی با روش زاهدانة خویش امپراطوری انگلستان را به زانو در آورد . یعقوب لیث صفّار به قول خودش نان و پیاز را رها نکرد تا توانست خلیفه را به وحشت اندازد .

حرکت در میدان زندگی مانند شناوری در آب است . هر چه وابستگی ها کمتر باشد ، امکان شناوری بیشتر است . وابستگی های زیاد این امکان را سلب و خطر غرق شدن پیش می آورد .

پس انسان اگر شیفته تجمّل و تنعّم گردد ، رشته هایی نامرئی او را اشیاء می بندد و عاجز و زبون می سازد و همان چیزی که وسیله کسب قدرت او در طبیعت شده بود در درون ، او را بنده و بردة خود می گرداند .

انسان را تنها برای خورد و خواب نیافریدند .

خور و خواب تنها طریق دد است                        بر این بودن آیین نابخرد است

آری انسانهایی که از کمال معنوی برخوردارند ، این فضیلت به آنان اجازه نمی دهد که کوچکترین اعتنایی به جیفة دنیا کنند و حلاوتهای زودگذر آنان را از رسیدن به قلة رفیع انسانیّت باز دارد و مدرّس  از آن نادره انسانهایی بود که هرگز زرق و برق دنیوی او را نلغزانید . او در دنیا بهترین مسکن ( ساده ترین مسکن ها ) را برگزید و بهترین خوراکها ( خوراک ساده و حلال ) را تناول کرد . او با تجارتی پرسود به سوی آخرت شتافت و لذّتی را که متنعّمان و جبّاران مستکبر از این دنیا بردند در سرای آخرت یافت . زر و زینت دنیا در چشمش هرگز شگفت انگیز ننمود و چشم او را خیره نساخت . او با چشم عبرت دنیا را نگـریست ، چـه مـی دانست کـه سلاطیـن و بزرگانی کـه در کاخهـای سـر به فلک کشیـده می زیستند ، اکنون از آن همه اعتبارات جز مشتی خاک چیزی از آنان باقی نمانده است .

کسـری و ترنـج زر ، پـرویـز و به زرّیـن      

                                                     بر باد شــده یکسـر با خاک شـده یکسـان     

پرویز کنون گم شده زآن گمشده کمترگو     

                                                     زرّین تره کو برخوان رو کم ترکوا بر خوان

آری مدرّس عالم بزرگوار و مجاهد و آزاده ای که جز فکر رهایی ملّت ها از زنجیر استبداد داخلی و استعمار خارجی ، اندیشه دیگری ندارد و با تقوای اسلامی و انقلابی و نبوغ خدادادی خویش پایه های کاخ بیداد را به لرزه در می آورد .

مـدرّس روحـانی آگاهـی کـه زلال نهر حقیقت را در عبور از بستر گل آلود تاریخ که می رفت به لجن متعفّن اغراض پست و باطل حزب شیطان آلوده گردد در مسیر سرنوشت مردم به جریان انداخت .

جملة تاریخی مدرّس متهوّر و شجاع خطاب به مخالفان خود و طرفداران سردار سپه بعد از استیضاح رضا خان ، نشانگر آزادگی و ارادة آهنین او در برابر ظلم و بیداد است . انسانی که هرگز جیفة دنیوی نتوانست کوچکترین خدشه ای بر دامان بزرگ منشی و آزادی خواهی و زبون ستیزی او بنشاند . سخنی که تا روزگار باقی است هرگز از قلب تاریخ دوران سیاه اختناق زدوده نخواهد شد . سخنی که چهره دیکتاتور و قلدر عصر استبداد و خود رأیی را خراشید و بر سویدای دل تفرعن و تکبّر زخم ناسور شد و آن عبارت جاودانه این بود که :

« اگر مدرّس  بمیرد دیگر کسی به شما پول نخواهد داد . »

آری تا دنیا باقی است یاد انسانهای بزرگ و آزاده همچون مدرّس هرگز از خاطره ها زدوده نخواهد شد .

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را                        تا دگر مادر ایّام چو تو فرزند بزاید  

                                                                        من ا . . .  التّوفیق

                                                                             زهرا خلفی

 

 

 

باسمه تعالی

آزادگی و ساده زیستی در زندگی شهید مدرّس

تَخَفَّفوا تَلحقوا[1]

« سبک بار باشید تا به قافله برسید »

 

این کلام کوتاه و پر معنای علی ( ع ) چه کلام ژرف و عمیقی است و به قول سیّد رضی جمله ای پرمعنا و حکمت آمیز که تشنگی دانش را بر طرف می کند . کلام مولا علی ( ع ) بر ترک لذّت گرایی که راهی در مسیر آزادگی و آزاد منشی است ، تکیه می کند زیرا تجمّل و تفاخر دنیوی انسان را وابسته و زبون خویش می سازد و طوق بردگی بر گردن او می افکند که کلمة قصار علی ( ع ) مؤیّد این معناست : « اَلطّمَعُ رِقٌّ مُؤَبّدٌ »[2] طمع بردگی جاودان است .

در شطّ حادثات برون آی از لباس                   کاوّل برهنگی است که شرط شناوری است

                                                                                 « اثیرالدّین اخسیکتی »

زندگی سادة پیشوایان دینی نشانگر بی اعتنایی آنان به زراندودها مزخرف های دنیوی است کـه مـدرّس آن را به عنـوان الگـویی به تمـام معنا والا و شایسته چراغ راه خود قرار می دهد . مدرّسی که از سر جاه و مقام دنیا برخاست تا حقیقت زیستن و انسانیّت را به مردم بیاموزد و نماد انسانی وارسته و کمال جو گردد . مدرّسی که جان خود را از هر گونه قید و بنـدی آزاد کـرد تا مراتب انسانیّت و آزادگی خویش را حفظ نماید . مدرّسی که بندة جاه ، مقام ، شکم و درم نبود و می توانست مانند دیگران به آسانی ثروت و مقام والا در اختیار داشته باشد ، امّا به خاطر حرّیّت و آزادگی از نثار جان خود دریغ نورزید . کار و تلاش ، ساده زیستی و قناعت درسی بود که مدرّس از مکتب مولایش علی ( ع ) آموخته بود و این درس را از کودکی و نوجوانی آویزة گوش و سرلوحة زندگی خویش قرار داده بود . با شجاعتی که پیشاروی مرگ از خود نشان داد ، الگوی عملی شد ، الگویی که به گونة آن باید بتوان ده ها و صدها مدرّس ساخت . مدرّس ، آزاده ای که به انسان ها آزادی و به پاک مردان تقوی و به رهبران از خود گذشتگی و فداکاری آموخت . او زندگی خود را از جوانی بر آزادگی ، شرافت و وارستگی و شکستن نفس قرار داده بود .

وارستگی که مذهب به او ( مدرّس ) آموخته بود ، فقط در قسمت چشم پوشی از تجمّلات درش کارگر شده بود و همین نکته نیز قوّت سیاسیش را زیادتر می کرد . زیرا ضعیف ترین نقطه های غالب مردان سیاسی همان پول دوستی و تجمّل طلبی شان است که به چشم توده کشیده شده و وسیلة حمله کردن به دستشان می دهد .[3]

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود                      ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

باید ثبات ، استقامت ، سادگی و شجاعت ذاتی مدرّس را از اثر تربیت اوّلیّة او دانست و چگونگی آن را در محیط زادگاهش جستجو کرد .

دلبستگی شدید مدرس به آزادگی وپایبند نبودن او به قیود و تجمّلات ، سرچشمة اصلش همان سادگی ده نشینی و آزاد بودن در دامن طبیعت است . استقامت و بردباری او زاییدة محیط کوهستانی اوست . مدرّس  در دامنه کوهستان و در میان درّه ای سرسبز و مصفّا در کنار دشت وسیعی به دنیا می آید و تا شش سالگی در چنین محیطی به سر می برد .

پس از بازگشت از نجف ، در اصفهان خانه ای اجاره می کند و چند سالی در آن سکونت داشت تا اینکه شترداران مهیاری و شهرضایی به طور نذر قرارداد نمودند که هر گاه سفـر خود را به سلامتی طی کردند از کرایه هر شتری یک ریال جمع آوری و از آن مبلغ خانه ای برای ایشان خریداری نمایند . این پول پس از جمع آوری یک هزار و هفتصد ریال شد و بوسیلة آن خانةمخروبه و محقّری در نزدیکی بازار، سرای معروف به ساروتقیبرای مدرّس  خریداری نمودند .

مدرّس  در این منزل مخروبه اتاقی برای خود در نظر گرفته و شروع به تهیّة مصالح ساختمانی آن کرد . از آن جمله عمله ای را برای تهیّة گل اجیر نمود و خود به خشت زدن پرداخت تا بالاخره اطاق را با خشت های خود ساخته تمام نمود . و بدان سروصورتی داد و برای سکونت تا اندازه ای مهیّا کرد .در همان اوقات که مدرّس با نهایت تنگدستی با خانوادة خویش در آن منزل مخروبه زندگی می کرد، روزی یکی از ملّاکین معروف شهرضا به نام حاجی رضا به خدمت ایشان آمده و اصرار می نماید که شش حبه از آب و ملک مزرعة مهدی آباد را به او واگذار نماید . مدرّس به نامبرده می گوید : مگر شما فامیل فقیر نداری ، چرا این زراعت را به نام صلة ارحام به آنان نمی بخشی؟  مدرّس ساده ترین روش زندگی را انتخاب نمود تا ثروت و جلال ، دارایی و تجمّل سدّ راه او نبوده و به سوی هدف و مقصود خویش استوارتر پیش رود ، ولی دیگران که همواره در بند جاه و جلال بودند ، نمی توانستند از حق خود دفاع نموده و حقایق را آن طور که بود برزبانآورند ، چون بنای حقیقت منافعشان را در خطر می انداخت و آنان چنین گذشت و فداکاری را نداشتند که چشم از مال دنیوی بپوشند .

شبی که مدرّس تبعید شد در مورد زندگی ساده اوعلی مدرّس می نویسد :

غروب دوشنبه 16 مهر ماه 1307 ، مدرّس طبق معمول با دو مأمور شهربانی که همیشه همراه او بود و وی را تحت نظر داشتند به منزل مراجعت نمود .

تا پاسی از شب رفته در اتاق خود که با یک زیلو نیمی از آن را فرش نموده و جز یک منقل گلی ، و یک استکان و قوری چای ، یک قلیان و کتابها و یادداشت هایش چیز دیگری در آنجا نبود ، مشغول مطالعه بود .

مدرّس در حالی که پیشوای سیاسی مذهبی ملّتی محسوب می شد و طبق سنن گذشته چنین افرادی اصول تعیّن و اشرافیّت را لازمة اقتدار و عظمت خود می دانستند ، مدرّس به سختی بر آن حمله ور می شود ، لباس کرباس می پوشد ، تنها و پیاده راه می رود ، فرش خانه اش بوریا است ، با عالی و دانی یکسان برخورد می کند ، در خانه اش به روی شاه و گدا باز است و هر که خواهد می آید و هر که خواهد می رود ، فرهنگ مدرّس ، فرهنگ شکنندة اشرافیّت و طنطنة ناشی از ثروت و مقام ، پیشوایی ، قدرت و حتّی ابّهتی است که مجتهدان صاحب نفوذ آن زمان داشتند . او سقف این دژهای صدها ساله را می شکافد و طرحی نو در می اندازد – طرحی که آغاز گر نیمه دوم تاریخ قرون و اعصار ملّت هوشمند و مسلمان ایران است .[4]

مدرّس برای الفاظ فداکاری، آزادی خواهی ، میهن دوستی ، سربازی و بالاخره جانبازی که از دیر باز در کشور ما معنی و مفهومی حقیقی نداشت بلکه آلت اجرای مقاصد پست و شرم آور مشتی دّرندة بی خرد و طمّاع جاه طلب بود مصداق حقیقی بی شمار رفت و اگر به شرح احوالش کاملاً دقّت شود بزودی روشن می شود که مدرّس مانند سایر مردان جبون سست اراده طمّاع که الفاظ آزادی و آزادی خواهی را سرمایة جاه و جلال و دستگاه ریاست قرار داده اند می توانست با اندکی انحراف از عقاید اصلی ( بدون این که کسی پی ببرد ) زنده بماند و بلندترین مقام ریاست را اشغال کند . برخلاف ، این مرد خمیره و ساختمانی غریب و نادر داشت یعنی در قبال بزرگترین مقام و شاید برابر برجسته ترین مردان دنیا حاضر نبود گردن کج کند .[5]

مدرّس تنها یک سیاست مدار متعارفی نیست ؛ بلکه راد مردیست که به آسانی از همه چیز خود گذشته و خویش را وقف خدمت به جامعه کرده است .

مردی است که جهان زیبا و پهناور دنیا را به چشم حقارت نگریسته و به مال و منال آن پشت پا زده و کاری را که هیچکس جز انبیا و اولیاء خداوند نمی توانستند انجام دهندة عملاً انجام داده است . مدرّس می توانست با کمی سازش با حکومت وقت و عمّال آن دارای مقامات عالیه و ثروت بی پایانی گشته ؛ آنچه را که دیگران یک عمر با تمام کشش و کوشش و تلاش های دایمی باز هم به زحمت به چنگ می آورند ، به آسانی و در اندک زمانی به دست آورده و عمری خود و فرزندانش در پناه آن با کمال آسایش بسر برند ؛ فرق است ما بین کسی که از چیزی بگذرد که بدان دسترسی نداشته باشد و شخصی که از آنچه بدان دسترسی دارد صرف نظر نماید ، آنهم مال و منال دنیا که عدّه ای به خاطر آن به هر گونه رنج و زحمت و شاید هم ذلّت تن می دهند . مدرّس را همین صفت عالی یعنی چشم پوشی از ثروت و مقام در عصر خود منحصر به فرد نمود و در آسمان تاریخ خورشید تابانی نمود که برای همیشه خواهد درخشید . وقتی به نام طراز اوّل علماء از اصفهان به تهران آمد ، گفت : فردی چون من که عمّامه اش و عبایش روانداز اوست و به لبی نان و یک قلیان قانع است ، هر کجا که رود به راحتی زندگی برایش میسّر و راحت است .

این بی نیازی و استغنای طبع بود که مدرّس مشهور ، مدرّس فداکار ، مدرّس شجاع ، مدرّس بصیر و دانا ، مدرّس سیاست مدار ، مدرّس محبوب و بالاخره مدرّس شهید را به وجود آورد . زیرا آنچه که کمر انسان را در مقابل دیگران خم می کند و مجبور می سازد تسلیم زور و زر گردد ترس و طمع است .

مدرّس در تمام عمر ترس را به خود راه نداد و حسّ طمع و دنیا پرستی را در وجود خود کشت ، همان طوری که دیدیم در مقابل منافع کشور و ملّت از مال و مقام که سهل است از جان خویش هم گذشت .

تا زمانی که بشر عاشق آزادی است ؛ مدرّس رهبری فداکار و قهرمان شهیدی است که راه مبارزه را به مردم می آموزد و آشکارا به همه می گوید : حقیقت زندگی آزادی است ؛ اگر نباشد مرگ و زندگی یکسان است . هیچ مانعی قادر نیست او را از رفتن به چنین راهی باز دارد ؛ بـرای سبـک بار بودن تا آنجا که امکان دارد ، به هیچ کس و هیچ چیز دلبستگی پیدا نمی کند . حتّی برای اینکه بتواند خوب فکر کند و لحظه ای دست از مبارزه بر ندارد به فرزندان خویش هم آن طوری که باید علاقه نشان نمی دهد .

مسلّم است که عدم علاقه مندی به جهان و دلبستگی به جهانیان انسان را نسبت به همه چیز جز هدف خویش بی اعتنا می کند و این بی اعتنایی شجاعت و تهوّر می آفریند . مدرّس این راز بزرگ طبیعت را خوب دریافته بود . خود را طوری عادت داد که درواقع از هر گونه قید و بندی آزاد باشد ؛ تا بتواند به همراه آزادی آسمانهارا زیر پا بگذارد . تشریح چگونگی وضع خانه و اتاق پذیرایی او به این موضوع و روشن شدن آن کاملاٌ کمک می کند ، و از طرفی می تواند معرّف روح بزرگ و ارادة قوی و تزلزل ناپذیر او باشد .

مدرّس در یک اتاق زندگی می کرد که فرش آن جز یک زیلو و یک حصیر نیست . رجال و سفرا ، و کاسب و زارع و بقّال را با هم در این اتاق ساده در کنار خود می پذیرد ؟ به واردین با گفتن یا الله اجازة نشستن می دهد . و حداقل با یک استکان چای مخصوص به خود از آنان پذیرایی می نماید .

اگر زندگی او را با زندگی و رفتار یک نمایندة عادی مقایسه کنیم و خانه اش را در مقابل کاخهای عالی و تجمّل بی پایان آنان قرار دهیم ، آن وقت درک خواهیم کرد که باید مدرّس را مردی خارق العاده دانست .

مدرّس خورشیدی فروزان است که با روش انسانی خویش به تاریکی و ظلمت دوران کودتا و دیکتاتوری روشنی بخشید و با خون خود گلستان آزادگی را آبیاری کرده است .

آنچه نمایندگان دورة دوم و سیاست مداران ورزیده و جهان دیده را گرفتار تحّیر نموده بود سادگی مدرس بود . می دیدند این طراز اوّل علما و نمایندة بر جسته ترین مردم کشور ابداً طمطراقو جاه و جلال برای خویش قایل نشده و مانند دیگر مجتهدین خانه اش شبیه به در بار و دارای اندرونی و بیرونی نیست . اوست و دو اتاق اجاری محقّر ، آنان بر خلاف حقیقت شخصّیت و مقام را به عمارتهای با شکوه و لباس گران قیمت و ثروت و القاب پوچ می دانستند و مدرّس آمده بود که یک تنه به سیاهی زند که قرون متمادی در زیر آتش این تفنگ های پوسیده و خالی حکومت کرده بود . او تصمیم داشت همة این سدها را یکی پس از دیگری بشکند و به جهانیان ثابت نماید که ارزش حقیقی افراد بسته به چگونگی کاری است که انجام می دهند . نه به کاری که در اختیار دارند . بنابراین مدرّس به خاطر شناختن این حقیقت مسلّم ، در درجة اول می بایست از مال و ثروت جهان چشم پوشی کند تا مبادا به خاطر آن در راه رسیدن به هدف خویش دچار لغزش شود و از طرفی بی نیازی او و سبکباریش او را در طریق مقصود تندتر جلوبرد . این بود که بقول خودش طمع را از اعماق دل ریشه کن نمود و گلستان جان را از وجود این خار مزاحم و جان گزا پاک کرد و بجای آن گلبُن قناعت نشاند . 

مدرّس با استبداد مخالف بود ، با خود سری و دیکتاتوری مخالف بود نه با جمهوری . او به دنبال آزادی و حفظ قوانین دینی و انسانی می گشت . مدرّس عقیده داشت که بدان ترتیب ما باز به حال اوّل خود برمی گردیم و خون شهدای مشروطیّت و آن همه قربانی هایی که برای ایجاد قانون اساسی داده ایم به هدر رفته و قَسَمی که یاد نموده ایم از قانون اساسی دفاع و محافظت کنیم ، بر ذمّة ما خواهد ماند .[6]

مدرّس نماینده ای ماهر، سخن وری مجذوب کننده بود که در چند مورد مهم کفّة مجلس را صرفاً با یکی دو نطق سر شار از حکمت عامیانه ، طنز و  گاه ارعاب اخلاقی به سود خود چرخاند . او با مردمی که به همة طبقات و اقشار تعلّق داشتند در ارتباط بود و نکتة قابل ذکر اینکه بر خورد او با مردم عادی خیلی گرمتر بود تا با اشراف ؛ نگرش سیاسی دموکراتیکی داشت و در پی جاه و مقام یا مال و منال نبود .[7]

مدرّس مظهر آزادگی و بدون هیچ واهمه ای در آنجا که حقایقی را می بیند از بیان آن ترسی به خود راه نمی دهد ولو آنکه در میان جمعی مخالف یکه و تنها باشد .

در کتاب شرح حال سیاسی و نظامی معاصر ایران در این مورد آمده است :

به دنبال قتل میرزادة عشقی شاعر و مدیر روزنامة قرن بیستم  و ماژور ایمیری ویس کنسول امریکا ، دولت سردار سپه اعلام حکومت نظامی نمود و عدّه ای از مخالفین خود را باز داشت کرد . تنها نماینده ای که با اعلام حکومت نظامی مخالفت کرد سیّد حسن مدرّس بود . در حالی که طرفداران سردار سپه در میان نطق مدرّس  ( پارازیت ) رها می کردند معذالک مدرّس سخنان دلنشین و کوبندة خود را ایراد نمود ولی چون نتیجه ای از آن حاصل نشد دولت سردار سپه را استیضاح کرد . 

شقّ سوّم استیضاح مربوط به تصّرف و غارت جواهرات و خزانة پربار اقبال السّلطنة ماکویی بود . به دستور سردار سپه امیر لشکر عبداله خان طهماسبی فرماندة لشکرآذربایجان و حاکم نظامی آن منطقه که با اقبال السّلطنه دوستی و نزدیکی داشت به ماکو رفته و پس از بازگشت ، اقبال السّلطنه را با خود به تبریز آورده ، زندانی می نماید . اقبال السّلطنه پس از ده روز تحمّل زندان فوت می کند . در غیاب خان ماکو امیر طهماسبی کلّیّة جواهرات و خزاین گران قیمت او را که قریب شش قرن جمع آوری شده بود به وسیله ایادی مطمئن خـود جمـع آوری نمـوده بـدون کـوچکترین تصّرفی آنها را نزد سردار سپه می فرستد و سردارنیز آنها را در خزانة شخصی خود ذخیره می نماید بدون اینکه چیزی از آن را به خزانة دولت واگذار کند .

منظور مدرّس بیان قتل اقبال السّلطنه و تصرّف و حیف و میل اموال او توسّط سردارسپه بود . طبعاً سردارسپه از عنوان ساختن چنین مطلبی وحشت داشت .[8]  

در اثر بی آلایش بودن مدرّس که دارای لباس کرباس و عمّامه ای ژولیده و عبای معمولی بود ، بسیار اتّفاق می افتاد که اشخاصی ناشناس برای دست بوسی و دیدار و در حقیقت عرض حاجت خود اشتباهاً به طرف مرحوم سیّد العراقین که مرد مهیمن و درشت اندامی بود ، می رفتند و آن وقت آن مرحوم با ملاحتی مخصوص می گفت من آقای مدرّس نیستم و مدرّس را به آنان نشان می داد .

مدرّس با آن همه عنوان و اهمیّت به قدری بسادگی گراییده بود که بسا اوقات در کنار حوض مدرسه وضو ساخته و عبای خود را روی سنگفرش انداخته به نماز می پرداخت . بسیار کم جوراب بپا می نمود . در تمام مدت زمستان و برف و باران با یک قبای کرباس و عبای نازک در مجلس درس حاضر می شد .

مدرّس خودش بارها گفته بود ، یک ماه مبارک را با یک من ( سه کیلو ) نان خشک به سر بردم و مـدّتی در اصفهـان در ایـّام تحصیـل روزهـای پنج شنبـه و جمعه به مزدوری می رفتم و مزد این دو روز کار را صرف هزینة پنج روز دیگر تحصیلی می نمودم و زمانی که از اصفهـان عازم نجف اشرف  گشتم به پول آن زمان دارای یک ده شاهی ( نیم ریال ) بودم و مدّت هفت سال در آنجا به تحصیل و مطالعه مشغول گشته تا با زحمت بسیار به درجة اجتهاد نایل آمدم .

مرحوم مدرّس در سادگی و بی آلایش بودن و عدم اعتنا به دنیا یکی از مظاهراجداد خود بود که در عین شهرت جهانی با لباس کرباس و عمّامة ژولیده و زندگی ساده عمری را طی نمود .

مدرّس در یکی از روزها به مناسبتی گفت : موقعی که در نجف تحصیل می کردم حجره ای داشتم که در موقع خواب گنجایش تمام اندام مرا نداشت و فرش آن قطعه حصیر کهنه ای بیش نبود ، و حالا که هر چه بخواهم در اختیارم قرار می گیرد ، باز مانند سابق یعنی دوران طلبگی زندگی می کنم و هیچ گاه خود را پایبند قیود نمی نمایم . چون معتقدم که باید جان انسان از هر گونه قید و بندی آزاد باشد تا مراتب انسانیّت و آزادگی خویش را حفظ نماید . وقتی کسی به دنیا دل بست باید بندة مردم جهان گردد و من هیچ گاه راضی نیستم بخاطر خود و هوای دل استقلال و آزادی انسانی را فدای جهان و جهانیان کنم .

مـدرّس از چه بترسـد، به مال دنیا اعتنایی نداشت که از توفیق و تصّرف آن متأثّر شود ، تمام دارائیش پس از مرگ از بیست و پنج تومان تجاوز نمی کرد .[9]

دکتر حسین مکّی می نویسد : بی مناسبت نمی دانم که از وضع داخلی منزل مدرّس و اتاق پذیرایی او سخن به میان آوریم تا بهتر موضوع در نظر خوانندگان مجّسم شود . اتاق پذیرایی مدرّس اتاقی بود به طول تقریباً چهار مترو نیم در شش متر . در حدود سه ربع از اتاق به وسیلة زیلو فرش شده بود ، و بقیّة اتاق بدون فرش بود .

مدرّس رختخواب خود را که به آن تکیه می نمود با چادر شبی نسبتاً مندرس پیچیده در صدر اتاق گذاشته بود ، و چندین جلد کتابهای فقهی و غیره اطراف خود و در تاقچه های اتاق به طرز نامرتّب ریخته بود . منقلی از گِل که به آن  کلکمی گویند در وسط اتاق گذاشته بود . در اطراف کلک ذرّات خاکستر ریخته بود و دو سه فنجان نعلبکی گلی لعابی کار تهران یا قم و یک قوری لعابی اطراف آن دیده می شد . کاسة تنباکو و کاسة  سوخته تنباکو و قلیانی هم اطراف منقل به نظر می رسید . اینها زینت اتاق مدرّس بود .

اشخــاص تازه وارد اگر از طبقـات پاییـن بـودنـد ، مدرّس احترامات بیشتری مرعی می داشت ، و هر قدر از طبقات بالا تر وارد می شدند ، مدرّس کمتر تعارفات معمولی را مجری می داشت .[10]

ملک الشّعراء بهار در مورد مدرّس می گوید :

مدرّس علاوه بر آنکه از جنبة علمی و تقّدس و پاکدامنی و هوش و فکر نیز دست کمی از هیچکس نداشت ، و سرآمد تمام این خصال ، سادگی و بساطت و شهامت آن مرحوم بود و مهم تر از همه از خود گذشتگی و فداکاری او بود که در احدی دیده نمی شد .

مدرّس به تمام معنی علمی « فقیر » بود ، آن فقری که باعث فخر پیغمبر ما « ص» بود و می فرمود :  « الفقر فخری » همان فقری که عین بی نیازی و توانگری و عظمت او بود .

خواجه نوری در مورد مدرّس می گوید :

کشتی گرفتن یک سیّد پیرمرد لاغر تنهایی با یک رئیس دولت سینة فراخ و قمه کش مثل سردار سپه که چهل هزار سر نیزه در پشت سر دارد و تمام وسایل و قوای دولت ایران در اختیارش است و پشتیبانی ملایککروبین نیز شاملش می باشد و عده ای تروریست و آدمکش هم در نظمیّه ( یعنی در محلّ حافظین جان و مال و ناموس مردم ) و غیره و غیره . . . . واقعاً زهرة شیر و شهامت رستم می خواهد .

مدرّس در مقابل این تجهیزات ، فقط یک زبان سرخ داشت که مثل شمشیر استاد اسکریم دائم با مهارت و چابکی می جنبید و یک پیراهن پاک ناآلودة کرباس که سپر سینةلاغر و سیاهش شده بود . . . .

بلی ، چنانکه گفته اند « کسی که از مرگ نترسد رویین تن است » و مدرّس واقعاً رویین تن بود .

مدرّس به مال دنیا اعتنایی نداشت که از توفیق و تصّرف آن متأثر شود . تمام داراییش پس از مرگ از بیست و پنج تومان گویا تجاوز نمی کرد .

به بد گویی و فحش و ناسزای مخالفین هم وقعی نمی گذاشت و تأثیری در وجودش نمی کرد زیرا کسی که واقعاً خود را شناخت و راه خود را پیدا کرد و از روی اجتهاد تشخیص داد که به کجا می رود ، دیگر اعتنایی به زخم زبان مخالفین نکرده و از راه خود منحرف نمـی شـود . عینـاً مثـل مسـافر عـالی مقامی کـه با هواپیما در اوج آسمـان سـیر کـند و در حیـن عبـور از بالای دهکـده ای ببیند کـه سگان ولگـرد در عقبش بنای عوعو را گذاشته اند . . . .  می ماند ترس جان و وحشت از مرگ .

مدرّس ، به خلاف دیگران از مرگ وحشتی نداشت و فلسفه حیات را گمان می کنم خوب پیش خود حل کرده بود و به قول استفان تسوایک « او زندگی را به این جهت می توانست تحمّل کند که در هر لحظه خود را برای ترک آن آماده می دید . »

در این صورت از چه بترسد ؟

امّا مـدرّس یکتـا پیـراهن ، یقـّه چاک ، روی حصیـر بخـواب ، غیر منظّم ، غیر مرتّب ، بی اعتنـا به مـال دنیـای مـا را ، کـه فلسفة شـرقی و مـذهبـی ، دائماً و کاملاً متذکّر و متوجّة « ناچیزی دنیا » نموده بود ، فقط یک چیز می توانست علاقه مند و سرگرم این دنیا نماید و راه زندگی کردن متناسبی برای خلقیّات او به او نشان بدهد و آن مبارزه با یک حریف قوی بود که با ظهور رضا خان برایش حاصل شد .

مدرّس با اینکه حجّت الاسلام و متدیّن بود ، به هیچ وجه طبع پر شور و شعله دارش با رهبـانیّت و تـارک دنیـایی سـازگار نمی شد . او کسی نبود که بتواند تمام عمر در کنج مدرسه ای ، گمنام و بی اثر بماند و تمام وقت خود را به ذکر و نماز بگذراند .

آقای مکّی در روزنامة ستاره می نویسد :

جای آن است که خون موج زند در دل لعل      زین تغابن که خزف می شکند بازارش

مدرّس بازیگر عصر طلایی نیست و قهرمان آزادیخواهی و شجاعت و وطن پرستی است . مدرّس نمی توانست مانند دیگران به مقتضای محیط تغییر قیافه داده به اصطلاح نان را به نرخ روز بخورد . این پهلوان دلیر ایرانی در حقیقت سر خود را بر کف گذارده یکّه و تنها در مقابل هجوم عناصر دیکتاتوری مردانه پایداری نمود .

مدرّس از ابراز عقاید خود کوچکترین هراسی نداشت و کمترین ارفاقی در هیچ محیط ( شرق و غرب ) قایل نمی شد . نصّ صریح عقاید خود را اظهار و با اصراری تمام عملی شدن آن را قلماً و قدماً تعقیب می کرد .

آری :

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است

                                                      عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است

مهدی بامداد در مورد مدرّس می نویسد :

مرحوم مدرّس نمایندة ناطق ، شجاع و با جرأت مجلس شورای ملّی که تا آخر عمر علناً و جهاراً با سلطنت پادشاه وقت رضا شاه پهلوی مخالفت می کرد ، زندگانی داشت بسیار ساده و چندان قیدی به خوراک و پوشاک نداشت و به اقلّ مایقنع قناعت می ورزید . بسیار درست ، با هوش ، حاضرالذّهن ، حاضر جواب و وارسته بود .

امـام خمینی ( ره ) در جمع اعضای هیأت دولت در مورد وارستگی و آزادگی مدرّس می گوید :

شما ملاحظه کرده اید ، تاریخ مرحوم مدرّس را دیده اید که یک سیّد خشکیدة لاغرِ لبـاس کرباس . یک همچـو آدمـی در مقـابـل آن قلدری که هر کس آن وقت را ادراک کرده می داند که زمـان رضا شاه غیر زمان محمـّد رضا شاه . یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا می کرد و نه به دارایی و امثال ذلک ، هیچ اعتنا نمی کرد ، نه مقامی او را جذبش می کرد . این جـوری بـود وضعش . ایـن چـه بود ؟ برای اینکه وارسته بود . وابسته به هواهای نفس نبود « اَتّخَذ الهه هواهُ » نبود . این ، هوای نفسانی خودش را اله خودش قرار نداده بود ، این ، اله خودش را خدا قرار داده بود . این ، برای مقام و برای جاه و برای وضعیّت کذا نمی رفت عمل بکند ، او برای خدا عمل می کرد . این برای این بود که از هواهای نفسانی آزاد بود ، وارسته بود ، وابسته نبود . [11]

یکی از دوستان مدرّس در مورد مدرّس می گوید :

سیّد اصفهانی در گاری چارچرخه در حالی که عبای نازک و قبای چلواری سفیدی بر تن داشت به جانب تهران یعنی به سوی دارالشّورای ملّی ایران می آمد . خانة محقّری داشت و در اتاقی که در کنار دالان جا داشت سکنی گرفته بود و تمام اثاثیه و مبل و آلات تجمّلی اتاق را بوریایی که فرش آن بود و کلکی گلی مخصوص آتش قلیان و قلیانی کوزه ای ولی با سرهای متعدّد و خمرة آبی در کنار حیاط برای مصرف آب قلیان و غیره تشکیل می داد . [12]

( نویسندة کتاب مدرّس مجاهدی شکست ناپذیر می نویسد : )

اواخر آذر ماه بود ، به اتّفاق پدر و عمو و چند نفر دیگر ، عازم آن امامزاده ( شاه سیّد علی اکبر ) شدیم . حدود شش کیلومتر که راه رفتیم به دهی به نام « اسفه » رسیدیم . پدرم خانه ای را نشان داد و گفت : این خانة مدرّس است . وارد ده شدیم . نهر آبی بزرگ در وسط ده جاری بود . سپس به منزلی وارد شدیم که ایوانی بلند و برجسته داشت . دلاور مردی که آثار بزرگی از چهره اش نمایان بود ، در اتاق نشسته بود . وارد شدیم و سلام کردیم . پس از صرف چای ، پدرم جریان واقعه را سؤال کرد و آن مرد  با یک دنیا قدرت و صلابت ، با کلماتی شمرده ، چنین فرمود : « چند روز قبل ، از ادارة امنیّة اصفهان نامه ای آوردند بدین مضمون که برادر شما سیّد حسن مدرّس در کاشمر به مرگ طبیعی در گذشت ؛ جهت تحویل اثاثیة وی مراجعه کنید ، من به اصفهان رفتم و اثاثیه ای که عبارت بود از : قبا ، عبا ، پیراهن و شلوار ، قوری و استکان ، قلیان و قابلمه ، به ما تحویل دادند . »

خوب به خاطر دارم ، قطرات اشک بر محاسن سفید آن مرد جاری بود و همه را گریان کرد و بعد تکرار نمود : « آری به مرگ طبیعی ! به مرگ طبیعی ! »

مدرّس وقتی به تهران می آید نزدیک سه راه امین حضور ، دو خانه ، یکی دو اتاقه با اجـارة مـاهـی « سـی ریـال » و دیگری سه اتاقه با اجارة ماهی « 35 » ریال به وی عرضه می کنند . مدرّس منزل دو اتاقه را انتخاب می کند . از او سؤال می کنند : آیا مبلغ « پنج ریال » صـرفه جـویـی مـی کنـی ؟ جواب می دهد : بلی . آنچه استقلال و آزادی و عقیده را از بین می برد احتیاج است . من نمی خواهم محتاج کسی باشم .

مدرّس ساده ترین زندگی را داشته ، هیچ گاه از حقوق تولیّت مدرسة سپهسالار استفاده نکرد و از حقوق نمایندگی مجلس که در آن ایّام ماهی دویست تومان بوده ، فقط ماهی سی تومان دریافت می کرد .

( مدرّس در ذیحجّه 1344 به اصفهان می رود ) حدود ساعت 8 صبح ، مدرّس به محلّ استقبال می رسد و در میان احساسات پرشور مردم ، به شهر اصفهان وارد می شود : هر یک از علما و تجّار انتظار داشتند که مدرّس به خانة آنها وارد شود ؛ ولی مدرّس با همراهان خود ، مستقیماً به طرف مدرسة چهار باغ رفته و در همان مدرسه با کمال سادگی می نشیند و از مردم پذیرایی می کند .

آقا سیّد علی اکبر ، ( در مورد مدرّس ) چنین اظهار نمودند :

من چهارده سالم بود که مدرّس ، برادرم ، مرا برای ادامة تحصیل به اصفهان آورد و در مدرسة جدّه اتاقی برایم گرفت و مشغول درس سیوطی شدم. پس از یک هفته ، اظهار نمود : فردا تو را نزد استاد دیگر خواهم برد . صبح فردا به حجرة من آمد و مرا نزد استاد دیگری برد . یک هفته گذشت و گفت : اخوی ! راضی هستی ؟ گفتم : بلی ، راضی هستم ؛ ولی علّت تغییر استاد را ندانستم . فرمود آن معلّم ، کار و بارش خوب بود ، اتاقش با قالی مفروش بود ، در اتاق او وسایل اعیانی داشت و تو فقیر بودی ، در تو اثر روحی می گذاشت . تو را نزد کسی بردم که از تو فقیرتر است ؛ تا جاه و مال دنیا در روحیة تو اثر نکند .

( آیت الله مهدوی از زبان مدرّس می گوید : )

من وقتی که به نجف وارد شدم ، در مدرسة صدر اتاقی کوچک داشتم ک طول آن قامت مرا نمی گرفت ؛ زمانی که می خوابیدم ، پاهایم از اتاق بیرون می آمد ؛ ولی هدف ، اتاق نبود . . . .

( مرحوم آیت الله بهبهانی می گوید : )

من در قُم بودم . در منزل آقا سیّد عبدالله برقعی مجتهد ، که تولیّت آستانة قُم به عهدة ایشان بود ، به دیدار مدرّس رفتم و او را با همان لباسهای کرباسی دیدم . به شوخی گفتم : آقا ، حال که نمایندة طراز اول هستید ، صلاح نمی دانید که لباسها را تغییر دهید ؟

فرمود : آقا ، شخصیّت انسان به لباس نیست ؛ به فهم و درک و اندیشة اوست .

( آیت الله حاج سیّد اسد الله روضاتی در مورد مدرّس می گوید : )

مدرّس آن روز ما را به ناهار دعوت کرد . حدود ساعت نیم بعد از ظهر بود که به منزل مدرّس رفتیم . چند نفر بودیم و به هر نفر یک گرده نان و یک عدد تخم مرغ پخته دادند . این هم پذیرایی مدرّس بود . خداوند او را رحمت کند .

آقای ابی یوسف حدائق شیرازی ، از طلّاب فاضل مدرسة سپهسالار بود . یک روز جوانی را که قبای او دارای تعداد زیادی دکمة قیتانی بود ، با خود آورد و گفت : آقا ، این شخص می خواهد طلبه شود .

آقا ( مدرّس ) نگاهی به او کرد و فرمود : چه مدّت طول می کشد تا این قبا را بپوشی و دکمه ها را ببندی ؟

گفت : حدود پنج دقیقه

آقا مجدّداً سؤال کرد : چه مدّت طول می کشد که باز کنی ؟

جواب داد : حدود پنج دقیقه .

آقا فرمود : کسی که قبا پوشیدنش ده دقیقه وقت بخواهد به درد طلبگی نمی خورد .

( استاد محمّد وجدانی در مورد مدرّس می گوید : ) 

5 ساعت از شب گذشته ، به منزل آقا رفتم . سر ساعتِ مقرّر در منزل آقا را کوبیدم . عمو اُقلی در را باز کرد . مرا به اتاق بزرگی راهنمایی کرد که با چند تختة نمد مفروش بود و یک کرسی کوچک هم در گوشة اتاق قرار داشت . پس از ده دقیقه ، مدرّس از راه رسید و وارد اتاق شد و احوال پرسی نمود .

سپس فرمود : عمو اُقلی ، شام بیاور مهمان داریم .

عرض کردم : آقا ، من شام خورده ام .

عمو اُقلی سفرة قلمکاری آورد که یک قطعه نان سنگک سفت در آن بود و گفت : آقا ، آبگوشت داشتیم ولی بچه ها خوردند .

آقا فرمود : یک لیوان آب بیاور

آن گاه لقمه های نان را در آب فرو می کرد و سپس می خورد . پس از خوردنِ نصفی از نان ، نزد من آمد . . . .

سرهنگ نظام الملکی در مورد مدرّس چنین اظهار می کند :

در ایّامی که مدرّس در قلعة خواف محبوس بود ، من از طرف ارتش مأموریتی یافتم که به خواف رفته ، گندم خریداری کنم . یک روز به بهانه ای ساعت هشت صبح به همراه پاسبانی به محل رفتیم . ضمن بررسی ، وارد اتاقی شدم که اتاق مدرّس بود . او را دیدم که نشسته و چند کتاب جلوی او قرار داشت . یک منقل گِلی ، یک قلیان ، یک استکان و قابلمه ای روی منقل ، که ظاهراً چیزی در آن پخته می شد ، به چشم می خورد . سلام کردم و گفتم : آقا ، من یکی از ارادتمندان شما هستم . فرمودند : به دوستان سلام برسان . وقتی که بازگشتـم از زنـدان بان سـؤال کـردم : این آقـا کیست  گفـت : او مـدرّس است . گفتم : چه می کند ؟ گفت : عبادت ، خواندن کتاب و نوشتن ، این سبزیها را که در باغچة زندان می بینی ، از قبیل : سیب و پیاز و بادمجان و سبزی خوردن ، همه را او کاشته است و مازاد مصرف آن  را هم می دهد که ببرند به شهر و بفروشند . آن قابلمه هم که روی منقل دیدی محتوی بادمجان است که با آب می پزد . او آن را بدون روغن با ماست و کمی نان صرف می کند . از جیرة زندان حتّی المقدور استفاده نمی کند .[13]

( در کتاب نطق ها و مکتوبات سیّد حسن مدرّس آمده است )

هنگام ورود مهاجرین به استامبول ، باستثنای سیّد حسن مدرّس که مطلقاً مقیّد نبود ، برای معمّمین دیگر لبادة خوش دوخت و عمّامة مناسب تهیّه شد تا عبای کهنه و عمّامة بزرگ ناجور را دور بریزند . . . . [14] 

در بارة تقوای مالی مدرّس همین بس که به هنگام شهادت ، نقدینه اش به بیشترین برآورد از بیست و چهار تومان در نمی گذشت غذایش نان و احتمالاً نان و پنیر و گاهی آبگوشت و پیراهن و قبایش کرباس بود . اهل هیچ توقّعی ، چه مالی و چه غیر مالی ، از احدی نبود . عمل او عین مرام موازنة عدمی بود ـ از بین بردن موجبات توقّع از غیر ـ روزی در مجلس می گفت : « من ده رئیس الوزرا و چهل پنجاه وزیر را دیدم و رد کردم ، اگر هر کدام در این مجلس مدّعی شد که مدرّس یک توقّعاتی از من کرده است ، آن شخص خیلی مرد است ، یک کاغذ در کابینه ای ندارم ، هیچ تقاضایی از کسی نکردم . . . . »

وی آن ضعف غالب مردان سیاسی را که همان پول دوستی و تجمّل طلبی شان است نداشت . از جمله قصّه هایی که از مدرّس بر سر زبانهاست ، داستان چک فرستادن سفیر انگلیس برای مـدرّس است . می گویند مدرّس می پرسد : « این چیست » آورندة چک پاسخ می دهد : چک است که می برند در بانک تبدیل به پول می کنند . مدرّس قاه قاه می خندد و می گـویـد : « به آقـای سفیـر بگـویید من جز سکّة زر بار شتر آنهم در روز روشن قبول نمی کنم . . . .

 در تابستان و زمستان همان لباس کرباس را که داشت می پوشید . می گفت پوست دست و پا و بقیّة بدن از پوست صورت لطیف تر نیست ، بدن را هر طور عادت بدهی ، همان طور عادت می کند . باز مردم این سخن را به او نسبت می دهند که : جوراب پشمی ، پیراهن پشمی و قبای فاستونی و عبای نائینی و این همه پول می خواهد و پول ، نوکری می آورد و مدرّس نوکر نمی شود .

مـدرّس از بی نیـازی مـدرّس شد ، وی مـال و منـال نداشت ، در پی تحصیل آن هم نمی رفت . در نبرد سرنوشت او بود و ایمان قوی . او بود و امیدش ، امید پایان ناپذیرش .[15]  

از خـاطـراتی که دکتـر سیـّد عبدالباقی مدرّس فرزند آزاده و بلند طبع مدرّس تعریف می کند خاطرة « یقة باز » مدرّس است که می گویند :

روزی همراه آقا به مجلس رفتم ، وقتی از پلّه ها بالا می رفتیم ، یکی از نمایندگان مجلس که به نظرم شیخ العراقین زاده بود ، به ما رسید و خطاب به آقا گفت : شما در این زمستان سخت با این پیراهن کرباس و یقّة باز گرفتار سرما خوردگی می شوید . مدرّس نگاهی تند به او نمود و گفت : « آ شیخ ! کاری به یقة باز من نداشته باش ، حواست جمع دروازه های ایران باشد که باز نماند . »

روزی در منزل مرحوم سیّد محمّد تدیّن بسیاری از رجال مملکت دعوت داشتند ،عادت آقا بر این بود که هر جا مهمانی می رفت ، مقداری نان همراه می برد و در هنگام شام یا نهار سر سفره به عنوان غذای مخصوص از آن استفاده می کرد و چون همه به این روش عادت داشتند ، ناراحت نمی شدند . مواردی که به یاد ندارم چنین کاری را انجام دهد ، منزل مرحوم مستوفی الممالک و مرحوم مشیر الدّولة پیرنیا بود که برای این دو ، مخصوصاً مستوفی ، احترام فوق العاده قایل بود . آن روز در منزل تدیّن با انگارة نقره ( ظرف نقره ای که استکان را درون آن می نهادند ) چای برای مدعوین می آوردند . یکی از آقا پرسید : نظر شما راجع به ظرف نقره چیست ؟ آقا هم پاسخ داد : جدّ این سیّد از داشتن چنین وسایلی محروم بود ، حالا چه مانعی دارد فرزند او دارای چنین وسایلی باشد .

شاگرد مدرسة طب بودم و علاقه مند به حفظ بهداشت . از مبلغی که آقا برای خرج تحصیل به من می داد و 50 ریال بود ، مبلغی پس انداز کردم و یک چوب لباس و یک تخت خواب چوبی به قیمت 32 ریال خریدم ؛ با زحمت آنها را به خانه آوردم و در اتاق نمناکی که اقامت داشتم ، نهادم . آقا از مجلس آمد و طبق معمول نگاهی به درون اتاق انداخت با لبخندی گفت : عبـدالبـاقی ! لباس آویز و تخت خواب تا زمانی که برای رفع نیاز و سلامتی انسان باشد ، مفید است ؛ اگر جنبة تجمّل و زینت گرفت ، سدّ راه تکامل انسان می گردد ، مواظب باش به آن روز نیفتی .

از سخنان حجّت الاسلام سیّد علی اکبر مدرّس در مورد دایی خود مدرّس

روزی آقا دیر وقت به منزل آمد ، ظاهراً خسته بود ، به مادرم ، مرحومه زهرا بیگم ، گفت : همشیره ! قدری نان آب بزن و بیاور ، وقتی خواهر او چند تکّه نان خشک را جلو مدرّس می نهاد ، گفت : آقا شما با این غذا خوردن از پا می افتید ، نان خشک آب زده که غذا نشد .

آقا پاسخ داد : همشیره این حرفها را نزن ، من مهمان جدّمان علی ( ع ) می باشم ، مگر غذای او غیر از این بود .

فاطمه بیگم مدرّس دختر مدرّس می گوید :

بسیار و پی در پی اتّفاق می افتاد که پدرم ( مدرّس ) بدون قبا یا پیراهن و یا شلوار ، در حالی که بسیار عبایش را به خود پیچیده بود ، به خانه می آمد . می دانستیم که او فقیر و برهنه ای را در راه خود دیده و لباس خود را که مورد نیاز او بوده ، از تن در آورده و بخشیده است . روزی به او اظهار نمودم که پدر اجازه بدهید ده بیست ذرع کرباس در خانه داشته باشیم که بتوانیم در چنین مواقعی فوری برایتان تکّه لباسی را که بخشیده اید تهیّه کنیم . ایشان پاسخ داد : ممکن است دیگری به کرباسی که ما ذخیره می کنیم نیاز پیدا کند ، به همان مقدار که برای یک پیراهن یا قبا یا شلوار لازم است تهیّه کنید . باید بگویم که ایشان در سال فقط از دو دست لباس کرباس که عبارت بود از یک پیراهن و یک قبا و یک شلوار استفاده می کردند و تا یاد دارم عبای ایشان را کهنه دیدم .

محمّد شریعت شنگلچی در مورد مدرّس می گوید :

ایّامی که مدرّس در مدرسه سپهسالار مشغول به خدمت بود ، مصادف شد با ایّام فترت ( فترت یعنی تعطیلی مجلس شورای ملّی ) . مدرّس بیشتر به مدرسه می آمد و به امور مدرسه رسیدگی می کرد . هم چنین هفته ای یک روز به دهات موقوفه می رفت و کار مقنّی ها را که در قنات کار کرده بودند ، شخصاً می دید و مزد می داد ؛ به این طریق که شخصاً طناب به کمر می بست ، وارد چاه شده کار آنها را می دید و مزد می داد . و درس « کفایه » را نیز در مدرسه ادامه می داد .

من مدتّی به درس ایشان می رفتم . گاهی اوقات اتّفاق می افتاد که مدرّس روزهای پنجشنبه و جمعه غیبت می کرد و ما فکر می کردیم به دهات موقوفه می رود . اتّفاقاً دوستی داشتـم در « شهـریار » روزی برای رفتن به ده از من دعوت کرد ، من هم اجابت کردم و رفتم ، ضمن صحبت گفت : یک سیّدی هست که گاهی در هفته یک روز به ده ما می آمد ، سر قنات می رود و با مقنّی ها کار می کند و بیشتر از همة آنها زحمت می کشد . من برخورد عادی با مسأله کردم و چیزی وانمود نکردم ، یک روز عصر پنجشنبه ، به همراه میزبان برای رفتن سر قنات از ده خارج شدیم ، وقتی به سر قنات رسیدیم دیدم مقنّی ها مشغول کارند . وقتی دقّت کردم ، مدرّس را دیدم که بالای چاه در حال کشیدن دلو است ، نزدیک تر نرفتم ، حرفی هم نزدم . روز شنبه ، در مدرسه به طور اشاره گفتم : آقا شخصی را شبیه شما در فلان محل دیدم . فرمود : اولاً کار برای کسی عار نیست ؛ ثانیاً ، پولی را که من از این راه به دست می آورم ، حلال تر و پاک تر از هر پولی است و از تو می خواهم که با کسی در این باره صحبت نکنی ، و این جمله را فرمود : ما رایت ما رایت ( آنچه دیدی ، ندیدی ) و اضافه کرد که مگر نشنیده ای که جدّم فرموده است : به نزد من کشیدن سنگ از کوه به از منّت ز مردان زمان است .

هم چنین یکی از موثّقین نقل کرد : مدرّس ایّام اقامت در نجف ، با همدرس و رفیق خود قرار داشته که به طور ناشناسی گاهی به روستاها بروند و کار کنند . و برای من معلوم شد که مدرّس زندگی خود را از جوانی بر « آزادگی » ، « شرافت » ، « وارستگی » و « شکستن نفس » قرار داده است .

سرهنگ نظام الملکی که از ارادتمندان مدرّس بود می گوید :

یک روز گفتم : آقا این غذاها برای شما کافی نیست ، اگر اجازه بفرمایید غذای مقوّی برایتان تهیّه کنیم ، فرمودند :

به نان خشک قناعت کنیم و جامة دلق                که بار منّت خود به که بار منّت خلق

بعدها معلوم شد که آقا جیرة زندان را به جای مصرف نمودن جمع کرده اند و از پول آن آجـر ، آهک و غیـره تهیـّه وآب انبـار قـدیمی آن قلعه را ـ که ویران شده بود ـ مرتّب کرده اند تا مورد استفاده مردم قرار گیرد .

مرحوم جلال الدّین همایی در مورد مدرّس می گوید :

مردی حاضر جواب بود ؛ به دنیا و امور دنیا بی اعتنا بود ؛ مصداق زندگی « علی وار » بود ؛ هیچ فردی از افراد فامیل و بستگان خود را به کاری نگماشت مگر با تلاش خودشان .

مرحوم نظام السّلطنه مافی در مورد مدرّس می گوید :

در اسلامبول مدرّس در یکی از مدارس علوم اسلامی وارد شده اتاقی گرفت و به درس و بحث طلبگی خـود پـرداخت ؛ از مدرسـه حقـوقی مـی گرفت و زندگی سادة خود را اداره می کرد ؛ لباس خود را می شست ، غذای خود را می پخت ، به خدمتکار احتیاج نداشت .[16]

( در کتاب مدرّس شهید نابغة ملّی ایران آمده است که )

مدرّس گفت : « باغ مشروطیّت ایران از خون هزاران انسان پاکدامن و وطن پرست آبیاری گشته تا به تازگی برگی آورده و سبز گشته است ، حالا نباید آن را به دست باغبانی داد که خودش بی اطّلاع بوده و مجبور است از دیگران که به طور مسلّم دشمنان شناخته شدة ملّت اند ، دستور بگیرد و مطابق خواسته های آنان عمل کند . »

این بود که به کمک بیگانگان منافع مادّی و قدرت جاه طلبی فردی که می خواست زمینه را برای ابراز وجود مستعد نماید ، بر نفوذ معنوی و محبوبیّت اجتماعی مدرّس پیروز شد و عاقبت هم او را در آغوش اهریمن مرگ انداخت ، تا صدای رعد آسایی را که غالباً برای دفاع از حقیقت در فضای مجلس شورای ملّی طنین انداخته ، دنیا را می لرزاند خفه نماید . چنین هم کردند و مدرّس را از میان مردمی که به خاطر آن حاضر به فدا شدن و قربانی گشتن بود ربودند تا دیگر نه دنیا صدای او را بشنود و نه ملّت ایران حامی و پشتیبانی چون او داشته باشد و نه اهالی تهران ببینند که هر صبحگاه او با لباسی ساده ، عصازنان برای درس گفتن به مسجد سپهسالار می رود .

مدرّس از میان عدّه ای رفت که او را می شناختند و همین شناختن باعث می گشت که از رشادت و تهوّر قدرت بیان او بترسند و پشتشان بلرزد . از این رو او را ربودند ، کشتند تا خیالشان راحت بوده ، با فراغت بیشتری مقاصد شوم خود را به مرحلة اجرا بگذارند . حتّی بعد از مرگ هم دستور دادند ، قبر او را از نظرها محو کنند تا اثری از وجود چنان قهرمانی نماند . ولی با تمام کوشش ها باز هم مدرّس و نام او زنده ماند . اگر چه دیگر جسم لاغر و نحیف او را که در میان پرده ای از کرباس پنهان بود کس ندید ، ولی در عوض روح او در هر گوشه ای پر کشیده و در دلها نشست .

هر جا سخن از مبارزه ، آزادی ، پاک دامنی ، سیاست ، ایمان ، شجاعت ، بی نیازی ، علم وحتّی شوخی و مطایبات علمی است ، حتماً نام مدرّس هم هست .

در فروردین 1303 هنگامی که سردار سپه به مقام ریاست وزراء انتخاب شد و مدرّس و طرفدارانش در اقلیّت قرار گرفتند ، سردار سپه با نهایت خیانت سعی می کرد مدرّس را شکسته و ضعیف کند . شهربانی مراقبت کامل داشت که هر کسی که از مدرّس و طرفدارانش جانبداری می نماید توقیف و به هزاران شکنجه و گرفتاری گرفتار سازد . مدیران جراید که گاهی مطالب و نظرات اقلیّت مجلس را می نوشتند ، روزنامه شان توقیف می گشت و خودشان گرفتار عمّال شهربانی می شدند . در همین زمان میرزاده عشقی یکی از نویسندگان و شعرای وطن پرست که سراپا احساسات شورانگیز وطن خواهی بود به ضرب گلوله از پای در آمد . مدرّس برای اینکه حداقل حقّانیّت و مظلومیّت اقلیّت و طرفدارانش را به مردم بنمایاند از موقعیّت استفاده نموده اعلامیّه ای منتشر ساخت که مردم را برای تشییع جنازة عشقی دعوت نمود . در این هنگام که برای اقلیّت و طرفدارانش بلا چون باران می بارید و حتّی همة آنان به مرگ و نابودی تهدید می شدند ، عدّه ای از روزنامه نگاران و مدیران جراید طرفدار اقلیّت که هم فکر و همگام مدرّس بودند به نام اعتراض به حکومت فشار و قانون شکن در مجلس شورای ملّی متحصّن شدند .

در آن روزها زیر لوای حکومت نظامی بچّة هفت ساله تا مرد 70 ساله زیر شکنجة آنان قـرار گـرفت ، درسـت ماننـد این که بزرگترین دشمنان وطن ، مکتب و انسانیّت را گرفته و می خواستند دق دلی از آنان بگیرند . آنان می خواستند مردم را چنان بترسانند که دیگر کسی جرأت نکند به طرفداری از مدرّس و اقلیّت قیام نماید .

مدرّس می دید تمام ضربات وارده مستقیماً بر پیکر مردمی که تنها جرمشان طرفداری از اوست وارد می آید و این خود نه تنها برای او از لحاظ سیاسی مضر است بلکه از لحاظ روحی نیز رنج آور می باشد .

منزل مدرّس دایم پر از زن و فرزندان افرادی بود که در زندانهای شهربانی گرفتار بودند . او نمی دانست در پاسخ آن کودکان معصوم چه بگوید و در مقابل از دست دادن پدر ، برادر و کسان خود چه بدانها بدهد که راضی و خشنود گردند . مدرّس که وقتی فقیری در مقابل او می ایستاد از بذل لباس و حتّی کلاه زیر عمّامة خود دریغ نداشت ، مدرّس که وقتی فقیری در خانه اش می آمد و دیگر چیزی نداشت به او بدهد دیگ آشپزخانة خود را که منحصـر به فـرد بـود و تنهـا دیگی بود که غذای فرزندانش در آن پخته می شد به آن فقیر می داد ، حالا فرزندانی که از او پدرشان را می خواستند ، می بایست چگونه درک کنند که این سیّد شجاع روحانی چه می کشد و چه غمی گران در دل حس می نماید .

خانة مدرّس در تمام اوقاتی که در منزل بود ، پر از انواع و اقسام مردمی بود که غالباً یا حاجتی داشتند و یا برای کارهای سیاسی به سراغ مدرّس آمده بودند و خواهی نخواهی همیشه هم چندین مأمور شهربانی در اتاق بسیار ساده که فرش آن حصیری و تزئینات آن جز چند کتاب و یک منقل گِلی بیش نبود ، نشسته بودند و سخنان و اعمال مدرّس را به طور مفصّل و همه گیر برای شهربانی دیکته می نمودند ، مدرّس هم در حالی که می دانست از گفتن بسیاری از مطالب روگردان نبود و ابداً در بیان عقیدة خویش ترس و وحشتی نشان نمی داد .

رضـا خـان بـه خـوبی متوجّه گردید که به هیچ طریق نمی توان این مرد ( مدرّس ) فوق العاده را آرام نمود . نه او از هیبت سلطنت می ترسید و نه حاضر است از جاه و منزلت رفیع و باشکوهی که تهوّر و بی نیازی برایش ساخته پلّه ای پایین بیاید ، بلکه همان است که سابق بود . به همان عقیده و ایمان .

آقای دکتر محمّد حسین مدرّسی که غالباً در خدمت ایشان می بوده اند ، در یادداشتهای خود می نویسد : در دورة ششم که در اقلیّت قرار گرفته ، اگر چه حرفهای خود را می زدند امّا گوش شنوا نبود ، و کم کم از رفت و آمد مردم پیش ایشان جلوگیری می شد و کاملاً تحت نظـر مـأمورین خفیـه بسر می بردند ، یک روز به تنهایی در صحن حیاط قدم زنان زمزمه می کردند :

این کاخ که می بینی گاه از تو و گاه از من   

                                                          جاوید نخواهد ماند خواه از تو و خواه از من

 زنی از محارم ایشان با تأثّر و به طور تسلیت آمیز سخنی گفت ، ایشان فرمودند :

به جدّم قسم که اگر آن روز که در نجف با یک عبای کهنه و حجرة بدون فرش زندگی می کردم و آن اوقات که می دیدید این خانه درباری  باعظمت بود و اکنون که ظاهراً همة درها را برویم بسته اند در روح من هیچ اثری کرده باشد .  

مدرّس به احمد شاه که در پاسخ گله ای که سلطان وقت از مدرّس نمود ه و به امام جمعه خویی گفته بود مدرّس با مقاصد ما همراه نیست ، نامه ای نوشته اند که معرّف روحیّات عجیب و خارق العادّة ایشان است . نوشتة نامه چنین است :

بسم الله الرّحمن الرّحیم ، شهریارا خداوند دو چیز به من نداد ، یکی ترس و دیگری طمع و هر کس که با مصالح علمی و امور مذهبی با من همراه باشد با او همراهم و الّا فلا .

مدرّس به شهادت معیشت بسیار ساده اش ، به گواهی رفتارش با مردم عادی و به حجّت قوی ، جایی که در دل مردم پیدا کرد ، به عمل و اندیشة خود ترجمان خواسته های اساسی مردم بود . [17]

        دکتر میلسپو ( آمریکایی ) مستشار مالی و رئیس خزانه داری که در سال 1301 در استخدام دولت ایران بوده در بارة مدرّس چنین نوشته است :

مشخّص ترین چهره و رهبر روحانیون در مجلس مدرّس می باشد . شهرت مدرّس نیز بیشتر در این است که برای پول اصلاً ارزشی قایل نیست . او در یک خانة ساده ای زندگی می کند که جز یک قالیچه ، تعدادی کتاب و یک مسند چیز دیگری در آن وجود ندارد . لباس روحانیون را می پوشد و مردی است فاضل .

اگر مدرّس را می توانستند به وسیلة مادی و پول تطمیع نمایند دیگر ضرورت نداشت که او را دستگیر و به خاف و کاشمر تبعید و پس از سالهای متمادی در تبعید و زندان به طرز بسیار فجیع هنگام غروب آفتاب به حال روزه بدواً مسموم و پس از آن که متوجّه شدند که سمّ مهلک در وجود او بی اثر بوده بوسیله عباس شش انگشتی معروف ، در حال رکوع نماز شهیدش نمایند .[18]

شاید اگر مدرّس را نمی کشتند امکان داشت چنین افتخار و محبوبیّتی کسب نکند ، ولی آنانکه او را خار سر راه خود دانسته ، کشتند ، بجای نابودی بر افتخار و عظمت او افزودند .

به این ترتیب مدرّس با بذل جان خویش توانست در میان مردم لقب قربانی آزادی را به دست آورد و در دنیا مظهر فداکاری و شجاعت معرفی شود .[19]

مدرّس با گفتار و کردار خود عملاً درس « موتوا قبلَ اَن تموتوا » را به اثبات رساند و به قول ملک الشّعراء بهار :

آزاد ، اسیر و پاکدل در خطر است                  تا ظلم و شقاوت به جهان راهبـر است

خـون تو مدرّسـا هـدر رفت ، بلی                  خونی که شبی گذشت بر آن هدر است

و این رباعی تقدیم به سبکباری ، سادگی ، صداقت ، صفا و آزادگی مدرّس :

آزاده و بـا صفـای جـان بـودی تـو                   تالیّ امیـر مـؤمنـان بـودی تو

نه در پی کسب جاه و نه در پی مال                    الحق که مدرّس زمان بودی تو

 

واژه های کلیدی : مدرّس ، آزادی ، آزادگی ، وارستگی ، کرباس

 

مِن ا. . . التّوفیق

زهرا خلفی

عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی ـ واحد دزفول

آبان ماه 1384

                

              

       

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



پانوشت ها

 1 ـ خطبة 21 نهج البلاغه ، فیض الاسلام

2 ـ حکمت 171 نهج البلاغه  ، فیض الاسلام

3 ـ بخشی از ص 108 ، بازیگران عصر طلایی

        4 ـ بخش هایی از صفحات 19 ، 20 ، 25 ، 26 ، 102 ، 186 ، مدرّس 1

        5 ـ بخشی از ص 5 ، مدرّس قهرمان آزادی

       6 ـ بخش هایی از صفحات 23 ، 24 ، 25 ، 29 ، 55 ، 59 ، مدرّس شهید نابغه ملّی ایران

       7 ـ بخشی از ص 130 ، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیّت تا پایان سلسله پهلوی

       8 ـ بخشی از ص 1384 ، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران

       9 ـ بخش هایی از صفحات 259 ، 260 ، 266 و 287 ، مدرّس شهید نابغه ملّی ایران

     10 ـ بخشی از ص 387 ، نهضت روحانیون ایران ، جلد 1 و 2

     11 ـ بخش هایی از صفحات 25 ، 74 ، 75 ، 76 ، 78 ، 156 ، 201 و 271 ، مدرّس 2

     12 ـ بخش هایی از صفحات 134 و 135 ، داستانهایی از عصر رضا شاه

    13 ـ بخش هایی از صفحات 20 ، 33 ، 74 ، 129 ، 130 ، 163 ، 169 ، 170 ، 181 ، 188 ، 218 ، مدرّس مجاهدی شکست ناپذیر

      14 ـ بخشی از ص 77 ، نطق ها و مکتوبات و یادداشت هایی پیرامون زندگی مجاهد شهید سیّد حسن مدرّس

     15 ـ بخش هایی از صفحات 429 و 431 ، مدرّس شهید نابغه ملّی ایران

    16 ـ بخش هایی از صفحات 187 ، 191، 196 ، 212 ، 214 ، 242 ، 243 ، 246 ، 249 و 252 ، مدرّس 1

    17 ـ بخش هایی از صفحات 21 ، 83 ،182 ، 183، 184 ، 188 ، 189 ، 253 ، 311 ، 324 ، 376 ، 418 ، مدرّس شهید نابغه ملّی ایران

    18 ـ بخش هایی از صفحات 379 و 381 ، نهضت روحانیون ایران جلد 1 و 2

    19 ـ   بخشی از ص 21 ، مدرّس شهید نابغه ملّی ایران

 

 

 

 

منابع و مآخذ

 

1 ـ فیض الاسلام ، ترجمه و شرح نهج البلاغه ، چاپ افست ، چاپ دوّم ، مجله 1 ـ 6 ـ سال 1365

2 ـ خواجه نوری  ، بازیگران عصر طلایی ، سیّد حسن مدرّس ، سازمان انتشارات جاویدان

3 ـ حسین مکّی ، مدرّس قهرمان آزادی ـ قسمت اوّل ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران 1358

4 ـ علی مدرّسی ، مدرّس 1 ، بنیاد انقلاب اسلامی ایران ـ چاپ اول ، آذر ماه 1366

5 ـ علی مدرّسی ـ مدرّس شهید نابغة ملّی ایران  ، بنیاد فرهنگی و انتشاراتی بدر ، اصفهان ، پاییز 58

6 ـ محمّد علی همایون کاتوزیان ، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیّت تا پایان سلسله پهلوی ، ترجمه محمّد رضا نفیسی و کامبیز عزیزی ، نشر مرکز ، شماره نشر 197 ، چاپ پنجم  1374

7 ـ علی عاقلی ، باقر ، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران ، مجلّد سوّم ، نشر گفتار ، با همکاری نشر علم ، تهران 1380

8 ـ علی دوانی ، نهضت روحانیون ایران ، جلد 1 و 2 ، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، چاپ دوّم ، 1377

 9 ـ سیّد صدرالدّین طاهری ، مهدی شهید کلهری ، ابوالفضل شکوری ، مدرّس 2 ، بنیاد انقلاب اسلامی ایران ، چاپ اوّل ، 1366

10 ـ محمود حکیمی ، داستانهایی از عصر رضا شاه ، انتشارات قلم ، چاپ دوّم ، 1371

11 ـ عبدالعلی باقی ، مدرّس مجاهدی شکست ناپذیر ـ انتشارات گواه ، نشر تفکّر ، چاپ اوّل ، فروردین 1370

12 ـ نطق ها و مکتوبات و یادداشت هایی پیرامون زندگی « مجاهد شهید » سیّد حسن مدرّس ، انتشارات ابوذر ، خرداد 1355

 

 

 

In the name of God

 

Summary

 

Frankness and simplicity life of shahid Modarres

 

Zahra Khalafi

 

Scientific member of Islamic Azad Univercity – Dezful unit

 

"For reaching to caravan be disencumbered"

 

Simple life of region leaders is symbol of inattentive them to mundane that Modarres select its as high  and  deserving   sample of  his way . Modarres left mundane position for sake of teaching trust life to people and be sample of a freeman . Modarres freed himself of every cramp for the sake of keeping frankness and humanity of himself . Modarres wasn’t occasion , position captive and he could reach to wealth and high position such as others , but he gave his life for sake of frankness and freedom . Modarres learned simple life , struggle , work and contentment of his Imam Ali ( peace up on him ) and he followed Ali ( peace up on him )’s  manner when he was child and teenager . He became a practical sample because of courage against death . A sample that could built ten and hundred Modarres by it . Modarres is a freeman that learned freedom to the human and virtue to the innocent men and self-sacrifice to the leaders . His youngest life was according to freedom honor and deliverance and humility . And this robaey present to truth , simplicity , purity and freedom of Modarres :

You was freedom and purity of soul .

You followed lord of Moemenan .

You didn’t want position and wealth .

You really was Modarres in epoch .

 

 

 

 

 

 

Key words :

 Modarres , freedom , liberty , deliverance , canvas .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: مقالات ، آزادگی و ساده زیستی در زندگی شهید مدرّس، ،
:: برچسب‌ها: آزادگی و ساده زیستی در زندگی شهید مدرّس,

نوشته شده توسط زهرا خلفی در شنبه 14 شهريور 1394


:: پنجمین کتاب منتشر شده از اینجانب:
:: زن در قرآن (انگلیسی)
:: بررسی و نقد ترجمه های منظوم قرآن به فارسی
:: قرآن، سیره نبوی، ائمّه اطهار و بزرگان دین در حمایت، ترویج و ترغیب
:: قرآن، سیره نبوی، ائمّه اطهار و بزرگان دین در حمایت، ترویج و ترغیب
:: ویژگی های بارز شهید ثالث
:: زن ، حقوق و جايگاه اجتماعي آن در اسلام
:: « انسجام اسلامي وعدم پذيرش سلطة بيگانگان »
:: کارکرد معارف قرآنی در امثال و حکم ایرانی
:: مهدويّت در قرآن ، احاديث و ادعيّه
:: عدالت و ارزشهای انسانی در عصر جهانی شدن
:: همسر آزاري و خشونت خانواده
:: نهضت پاسخ گويي از ديدگاه قرآن
:: پيشگامان و مناديان وحدت در جهان اسلام ، سيّد جمال‌الدّين اسدآبادي
:: سیمای پیامبر ( ص ) در کلّیّات سعدی شیرازی
:: رباعیات
:: نماز از نظر قرآن، پیامبر (ص) و ائمّه اطهار (ع)





به وبلاگ من خوش آمدید




:: ارديبهشت 1403;
:: تير 1402;
:: خرداد 1396;
:: مهر 1394;
:: شهريور 1394;

آبر برچسب ها

دانشگاه , زهرا خلفی , الگو , رفتار , پیامبر , قرآن , دشمن , شناسایی , سیره معصومین , اسلام , دشمنان ایران , رهبر , دانلود , دانلودکتاب , دانلودمقاله ,

صفحه نخست | ايميل ما | آرشیو مطالب | لينك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ |پروفایل مدیر وبلاگ | طراح قالب

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by zahrakhalafi